نویسنده: محمد خالد ودرګ / لاس انجلس، کالیفورنیا
در ۳۰ نوامبر ۲۰۲۵، امرالله صالح در شبکهٔ ایکس یک جملهٔ کوتاه و دوزبانه منتشر کرد: «من افغان استم / I am an Afghan». این جمله در ظاهر ساده بود و به زودی ۱.۱ میلیون بار در شبکه تویتر یا ایکس مشاهده شد که به سرعت در میان کتله های کوچک خو منظم و پر صدا افغان در امریکا، اروپا، کانادا، استرالیا و هرجایی که افغانان حضور دارند، به جنجال پیرامون هویت، تعلق و مقصر دانستن جمعی تبدیل شد.
این توییت چند روز پس از حملهٔ تروریستی در نزدیکی قصر سفید منتشر شد؛ حملهای که در آن یک فرد افغان دخیل دانسته شد و موج تازهای از افغانهراسی را در امریکا برانگیخت. در چنین فضای پرتنش، زمانی که پناهجویان افغان به آرامش، همبستگی و پیامهای حسابشده نیاز داشتند، یک سیاستمدار برجستهٔ تاجیک و معاون پیشین ریاست جمهوری، هویتی را تکرار کرد که نزدیک به سه قرن است تثبیت شده و دو دهه است که در قانون اساسی تعریف روشن دارد.
نتیجه اما آرامش نبود. شکاف بود، جدال بود، و سوءاستفادهٔ سیاسی از داخل و خارج توسط کتله های متعصب او قدرت های که نمیخواهند افغانستان یک کشور یکپارچه و متحد باشد.
برای درک اینکه چرا این توییت به بحران تبدیل شد، باید از واقعیتی آغاز کنیم که خود صالح به خوبی میدانست.
هویت زیر سؤال نبود؛ مشکل در اعلام آن بود
مسألهٔ «افغان بودن» نه یک موضوع فلسفی است و نه یک بحث تازه یا قابل مباحثه. این یک واقعیت تاریخی و حقوقی است قبول شده در بین افغانها و جهانیان است.
از زمان تأسیس دولت مدرن افغانستان توسط امپراطور بزرگ لوی احمد شاه بابا در سال ۱۷۴۷م، باشندگان این سرزمین، چه در اسناد داخلی و چه در نوشتههای همسایگان، به نام افغان شناخته شدهاند. این نام نه اختراع یک قوم بود و نه ملکیت یک گروه مشخص. بلکه یک هویت ملی، سیاسی، مردمی و کشوری بود که مردم متنوع این سرزمین را زیر چتر واحد قرار میداد.
در دورهٔ جمهوریت نیز این واقعیت تقویت شد. قانون اساسی ۲۰۰۴، که صالح بر اساس آن سوگند یاد کرده بود، صریحاً میگوید هر شهروند افغانستان، بدون توجه به قومیت، افغان است. این ماده برای جلوگیری از همان تفرقههایی نوشته شد که در گذشته کشور را به جنگهای داخلی کشاند و برای محافظت از هویت ملی در برابر سوءاستفادهٔ سیاسی.
صالح سالها همین تعریف را در مقام رئیس امنیت ملی و سپس به عنوان معاون ریاست جمهوری عملی ساخت. او این ماده را بارها در بحثهای حقوقی و سیاسی مطرح کرده است. پس پرسش اساسی این است: چرا یک واقعیت تثبیت شده را در سال ۲۰۲۵، آن هم در حاشیه یک بحران امنیتی، به گونهای منتشر کرد که گویا بحث تازهای است؟
در بهترین حالت، این کار نمایش گونه بود. در بدترین حالت، بیاحتیاطی سیاسی.
هویت افغان زیر حمله نبود. آنچه زیر فشار بود جامعهٔ افغان در خارج از کشور بود؛ کسانی که ناگهان با شک، تهدید اخراج و نگاههای سنگین روبه رو شده بودند. در چنین زمانی، اعلام یک شعار هویتی از سوی یک سیاستمدار برجسته نه آرام بخش بود و نه محافظتی. بلکه یک حرکت پاپولیستی که برای بسیاری نشانهٔ دور شدن سیاستمداران از درد واقعی پناهجویان تلقی شد.
و دقیقاً همینگونه فهمیده شد.
توییتی که یک حرکت تبلیغاتی شده را فعال ساخت
چند ساعت بعد از انتشار توییت، هشتگ #IAmNotAfghan / #من_افغان_نیستم بهسرعت پدیدار شد. این واکنش نمایندهٔ اکثریت تاجیک ها، هزاره ها یا ازبک ها نبود. بلکه محصول یک حلقهٔ کوچک اما پرصدا متصب بود که طی ۴۰ سال جنگ، مهاجرت، تبلیغات بیگانه و عملیات روانی منظم، از هویت ملی دور شده بود.
در دوران اشغال شوروی، جنگهای تنظیمی، مداخلهٔ پاکستان و رقابت های منطقهای، ده ها شبکهٔ سیاسی و رسانهای تلاش کردند افغانها را از هم جدا کنند. یکی از ابزارهای مهم این تفرقهسازی، ساختن روایت غلط بود که «افغان = یک قوم خاص». این روایت تاریخی و علمی نادرست است، اما سیاسیسازی شده و برای تضعیف افغانستان سودمند بوده است.
وقتی صالح توییت کرد، همین گروه کوچک متصب فرصت یافت صدای خود را بزرگ جلوه دهد. شعر، ویدیو، مقاله و شعار منتشر کردند و لغت «افغان» را تحریف شده و تحقیرآمیز جلوه دادند، روایتی که بیشتر محصول پروپاگنداست تا واقعیت تاریخی.
این حرکت خودجوش نبود. حاصل سالها مهندسی ذهنی و سیاسی بود. توییت صالح تنها جرقه زد.
در نتیجه، جامعهٔ افغان به دو روایت تقسیم شد:
- روایت اکثریت: افغان یک هویت ملی، تاریخی و قانونی است.
- روایت اقلیتِ تأثیرپذیرفته از تبلیغات: افغان یک برچسب تحمیلی است.
این شکاف پیش از آن هم حساس بود. توییت صالح آن را بازتر کرد.
از شبکه های اجتماعی به کوچه ها: شکاف آشکار دیاسپورا
تنش فقط آنلاین نماند. در واشنگتن دیسی، جایی که افغانها برای اعتراض به مقصر شناختن جمعی گرد آمده بودند، اختلاف هویتی فضا را دوپاره کرد.
یک تعداد کوچک متعصب اما پرصدای مخالفان هویت افغان، در صف جداگانه ایستادند. پلاکاردهایی حمل میکردند که در آن هویت ملی رد شده بود. بعضی سخنرانان، ناآگاهانه «افغان» را مترادف افراطیت معرفی کردند، موضعی که تنها نگاه بدبینانهٔ امریکاییها به پناهجویان را تشدید کرد.
نهادهایی که سالها در برابر طالبان با هم کار کرده بودند، در یک لحظه از هم پاشیدند. گروههای همآهنگی به میدان منازعهٔ لفظی تبدیل شدند. این درست همان زمانی بود که وحدت باید در اوج میبود.
بهجای یک پیام واحد روشن در دفاع از حقوق پناهجویان، جامعهٔ افغان گرفتار جنگ لفظی بر سر نامی شد که تاریخ و قانون آن را تعریف کرده.
و این همه ناشی از یک جمله بود که ضرورتی به تکرار آن وجود نداشت.
فرصتطلبی خارجی: یک هدیهٔ ناخواسته برای پاکستان
هیچ کشوری بیشتر از پاکستان از اختلافات داخلی افغانها سود نمیبرد. سیاست چند دههٔ اخیر اسلامآباد همیشه بر تفرقهٔ قومی در افغانستان استوار بوده است.
توییت صالح و موج «من افغان نیستم» دقیقاً همان ابزار تبلیغاتیای بود که دستگاه رسانهای پاکستان انتظارش را میکشید.
تحلیلگران پاکستانی و رسانههای دولتی فوراً ویدیوهایی از رد هویت افغان توسط برخی افراد منتشر کردند و آن را نشانی از «نبود ملت واحد» دانستند. سپس همین روایت را برای توجیه:
- اخراجهای گستردهٔ افغانان،
- فشارهای مرزی،
- سختگیری بر پناهجویان،
- و حتی مشروعیتبخشی به سیاستهای امنیتی خود
به کار گرفتند.
طنز تلخ ماجرا این است که صالح، با وجود سابقهٔ جدی در مبارزه با نفوذ پاکستان، ناخواسته مواد خام یک پروپاگند تازه را در اختیار همان رقیبی گذاشت که همیشه با آن مخالفت کرده است.
وقتی پیامت به ابزار رقیب تبدیل شود، شکست تحلیلی کامل است.
لایهٔ سیاسی: صالح در واقع چه پیامی میفرستاد؟
توییت صالح تصادفی نبود. این یک حرکت حسابشده بود. او میخواست خود را در دید غرب، به خصوص امریکا،به عنوان رهبری معرفی کند که قادر است فراتر از قومیتها فکر کند و بدیل معتدل طالبان باشد.
اما سیاست سمبولیک همیشه یکسان فهمیده نمیشود.
برای دیپلماتهای غربی، پیام صالح شاید نشانی از اعتدال بود. برای اقلیت کوچک تحت تأثیر تبلیغات، نشانی از «تسلیم شدن». برای افغانهای عادی، پیام زمان ناشناسانه و حساسیت ناپذیر بود.
صالح برای غرب سخن گفت، اما بخشی از مردمی را که مشروعیت اش به آنها وابسته است، از خود دور کرد.
اگر هدفش این بود که موقعیت رهبری خود در برابر طالبان را تقویت کند، نتیجه برعکس شد.
لغزش استراتژیک در حساس ترین زمان
خطر اصلی نه در جمله، بلکه در زمان آن بود.
افغانستان زیر سلطهٔ طالبان قرار دارد. دیاسپورا در جهان زیر نگاه شکآلود تجربهٔ دشوار دارد. اعتماد قومی زیر حمله است. پناهجویان با قوانین سخت و تهدید اخراج روبه رو هستند.
در چنین وضعی، مسئولیت یک چهرهٔ سیاسی این است که آتش را خاموش کند، نه شعله را بلندتر. که دشمنان را خلع سلاح کند، نه ابزار دست شان شود. که جامعه را متحد کند، نه زخمی کهنه را باز کند.
اما توییت صالح دقیقاً همین کار را کرد: بحثی را دوباره زنده کرد که افغانها دیگر طاقت آن را نداشتند.
نتیجه: یک جملهٔ ساده، اما با قیمت سنگین
امرالله صالح ممکن است این جمله را از سر نیت خوب نوشته باشد. اما سیاست فقط نیت نیست؛ نتیجه است که اهمیت دارد.
این توییت نشان داد چگونه یک سمبول ساده، بدون درک زمان، احساس جمعی و تاریخ زخم خوردهٔ ملت، میتواند کارکرد معکوس پیدا کند.
این جمله غیرضروری بود، چون قانون و تاریخ هویت افغان را تثبیت کردهاند. این جمله تفرقهبرانگیز شد، چون تنها یک اقلیت کوچکِ متعصب و تحت تأثیر پروپاگندای ۴۰ ساله آن را رد میکند. و این جمله خطرناک شد، چون در زمانی منتشر شد که افغانها به آرامش، وحدت و رهبری حساب شده نیاز داشتند، نه شعاری که اختلاف را پررنگتر کند.
یک رهبر باید بداند چه زمانی سخن بگوید و چه زمانی سکوت را انتخاب کند. صالح در نادرست ترین زمان سخن گفت.
و اکنون هزینهٔ آن را دیاسپورای ازهم گسسته، دشمنان جسورتر، و ملتی میپردازند که از آشتی و همگرایی دورتر شده و میروند، همه تنها به خاطر فشردن یک دکمهٔ «توییت».
محمد خالد وردگ
محمد خالد وردک په کالیفورنیا کې اوسیږي او د اوفا شبکې د مفکرینو مرکز مشر دی. هغه په کالیفورنیا ایالتي پوهنتون کې د محاسبې، مالي چارو او اقتصاد په برخو کې زده کړې کړي او په ګڼ شمېر شخصي او غیر انتفاعي سازمانونو کې مسلکي دندې ترسره کړي دي. ښاغلی وردک د تاریخ، فلسفې او ادبیاتو مطالعه کوي او د افغانستان په پرمختګ کې د خپلې پوهې او تجربې په کارولو ژمن دی.



